ساده بودن اعراب

در آغاز پیروزی اعراب در \\\"حیره\\\" عمر بر منبر رفت و خطبه خواند و گفت:\\\"ای مردم ، خداوند شما را به زبان رسول خویش گنج خسروان و قیصران وعده داده است . برخیزید و جنگ با ُفرس (پارسیان) را آغاز کنید\\\" مردم چون اسم ُفرس را شنیدند از ترس ساکت شدند تا اینکه \\\"ابوعبید بن مسعود ثقفی \\\" برخاست و گفت :من اولین کسی هستم که بدین مهم می روم .

دیگر اعراب هم به امید غنیمت و هم در آرزوی ثواب کردن ، برای حمله به ایران روزشماری می کردند . زیرا به آنها وعده داده شده بود که چه بکشید و چه کشته شوید به بهشت خواهید رفت . چون برای خشنودی خداوند کارزار می کنید . عذب ها که از صحراهای خشک و بی آب و علف عربستان به ایران عصر ساسانی رسیدند ، با مشاهده ایران و تمدن ایرانی فکر کردن که قبل از مرگ به بهشت موعود آمده اند .

آنان وقتی به تیسفون رسیدند ، غارت و کشتار پیشه کردند. تیسفون با کاخ های شاهنشاهی و گنج های گرانب های 400ساله خاندان ساسانی ، به دست سپاهیان عمر افتاد . کسانیکه نمک را از کافور تشخیص نمی دادند و تفاوت بین سیم و زر (نقره وطلا) را نمی دانستند ، از آن قصرها جز ویرانه چیزی باقی نگذاشتند .فرش زربفت بهارستان کسری ، به دستور عمر قطعه قطعه شد و بین اصحاب تقسیم شد .

حکیم ابوالقاسم فردوسی، نخستین بار که در فصل سلطنت ساسانیان به اعراب بر می خورد آنان را نادان و دانش ناپذیر می خواند . چون سعد و قاص را در تکاپوی فتح ایران می بیند و سرهای دلیران جوان را زیر سم ستوران با اندوه می گوید :

چنین بی وفا گشت گردان سپر دژم گشت وز ما ببرید مهر

دریغ این سروتاج واین مهروداد که خواهد شد این تخت شاهی به باد

مرا تیر و پیکان آهن گداز همی بر برهنه نیاید به کار

همان تیغ کز گردن پیل و شیر نگشتی به زخک اندر آورد اسیر

نبرّد همی بر پوست بر تازیان ز دانش زیان آمدم بر زبان

حکیم طوس در شگفت است که چرا نیزه های ایرانیان از کوه قارن عبور می کند ، آن تیر پیکان که از آهن می گذردف بر تن های برهنه تازیان کارگر نیست . فردوسی چون منبر تازیان را به جای تخت کیانی می بیند ، افسوس می خورد و می گوید:

چو با تخت منبر برابر کنند همه نام بوبکر و عمر کنند



و از زبان رستم فرخزاد سپهسالار ایران به سعد و قاص می گوید:

به نزد که جوئی همی دستگاه برهنه سپهبد برهنه سپاه

به نانی تو سیری هم گرسنه نه پیل ونه تخت ونه باروبنه

زشیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جائی رسیده است کار

که تاج کیانی کند آرزو تفو بر تو ای چرخ گردون تفو

شمارابه چشم اندرون شرم نیست زراه خرد مهر و آزرم نیست

بدان چهروآن زادوآن مهروخوی چنین تاج و تخت آمدت آرزوی

جهان گر براندازه جویی همی سخن برگزافه نگوئی همی